RSS " />
شبهای بی سحر

صدای مامان و آجیم از داخل اتاق می اد .خواهرم می خواد به زور مامانم را متقاعد کنه که طرزفکرش اشتباهه اما مامانم به هیچ عنوان قبول نمی کنه..

کم کم صدا اذیتم می کنه...از بحث بینشون کلافه شدم.

ای کاش می شد همه ی آدمها مثل هم فکر کنن و البته درست...

ای کاش می شد ازاحساسای خوبی که نسبت به هم دارن حتی موقع بحث آگاه باشند.

امسال شب آرزوها وقتی دختر داییم  ازم پرسید اگه خدا می گفت آرزوت را برآورده می کنم چه آرزویی می کردی نگاش کردم و گفتم آرزو می کردم همه بفهمن دوستشون دارم حتی موقعی که سر یه موضوعی باشون بحث می کنم تا دیدشون را نسبت به یه مسئله تغییر بدم.حتی موقعی که باشون دعوا می کنم تا دست از یه کار غلط بردارن .گفت چه اهمیتی داره دیگری در موردت چه فکری کنه؟گفتم اهمیتش در اینه که دیگه فکر نمی کنه دخالت می کنم یا حسودی یا خودخواهی یا .....ساکت شد..خندیدم وگفتم اگه همه را از جون و دل دوست داشتی و در مقابل کارات  بهت چنین حرفایی می زدن می فهمیدی اهمیتش در چیه؟

خیلی وقتا هست که یه بحث ساده جنجال می شه چون طرف تو اینقدر از نظرش کارش درسته که فکر می کنه تو فقط از روی بدنفسی  باهاش مخالفت می کنی.حالا اگه همون طرف میزان عشق و علاقه ی تو را به خودش بدونه دیگه چنین حسی نداره...

گاهی وقتا دلم می خواد خدا اعماق دلم را بشکافه و در دید دیگران قرار بده ..اینجوری هیچوقت کسی در موردم اشتباه قضاوت نمی کنه....    


نوشته شده در دوشنبه 87 مرداد 14ساعت 5:55 عصر توسط الف| نظرات شما ()|

کد آهنگ